چهـار دیواری تماس  ورود
درخت سیب
آبی های فیروزه ای
ارسال شده در 12 مهر 1396 توسط آرامـــ در دردِ دلــ, فرهنگـــ

 

 

سرش را پایین انداخت. پلک هایش را با دو انگشت شست و سبابه دست راست فشرد.

نفس عمیقی کشید. بوی رنگ تازه دیوارها از بینی تا مغزش خزید. سرش را که بلند کرد، نزدیک ترین کاشی را دید. با خط ثلث نوشته بود:« یا من له الاسماء الحسنی».

سرش را کج کرد. مسیر پیچش سفید میم تا یای عبارت را گویی از یک دالان آبی فیروزه ای عبور داده بودند.

حس تحسین تا حنجره اش بالا آمد. با صدایی آرام، رو ه هیچکس گفت:«فیروزه ای…..پِرشیَن بلو…..آبی ایرانی…».

بغل دستی اش سرگرداند و پرسید:«ببخشید… چیزی گفتین؟!»

لبخند زد:«نه، فقط فکر کردم این کاشی ها چقدر قشنگن! نه؟!»

زن میانسال لبهایش را کج کرد؛ چشمهایش را ریز، و خیره شد به کاشی ها:«خب… آره… مثل بقیه مسجدهاست دیگه…» و چون چیز خاصی به نظرش نیامد، دوباره تسبیحش را چرخاند.

صدای جیغ مریم از کاشی ها کشاندش بیرون. سرک کشید و چشم چشم کرد تا صف جلو را بهتر ببیند.

پیرزنی دات با غیظ به مریم نگاه می کرد. مریم بازویش را گرفته بود و بی وقفه جیغ می کشید.

پیرزن گفت:«ساکت بچه! معلوم هست مادرت کجاس؟! اصلا نفهمیدم چی خوندم. بس که جلوم رژه رفتی… برو بگیر بشین پیش ننه ات دیگه!» و هلش داد.

مریم دوید سمت مادری که چشمش به کاشی ها بود

قدسی خانم مسجدی داشت سینی چای می کرداند. رسید به پیرزن:«می بینی قدسی جون! مردم ملاحظه ندارن که… آخه مسجد جای بچه آوردنه؟! سرم رفت بس که آواز خوند وسط نماز». و لیوان چای مخصوص خودش را که قدسی خانم خوب شسته بود، از توی سینی برداشت و دوباره نگاه تحقیر آمیزی انداخت به مریم که حالا توی بغل مادرش بود و داشت هق هق گریه می کرد.

یکی دیگر از زن ها گفت:«بمیرم الهی… چرا نیشگون گرفتی بچه رو؟!خب یه مادرش می گفتی…».

پیرزن حبه قند را انداخت توی دهان بی دندانش. آن را مکید و چایی اش را همانطور داغ هورت کشید:«خب چیکار کنم؟ چندبار گفتم بره بشینه پیش مادرش، نرفت و شکلک درآورد بی تربیت! والا ما هشت تا بچه بزرگ کردیم، کِی از این اداها جلوی بزرگتر درمی آوردن؟! ما همه اش حواسمون به بچه مون بود… مثل این دخترای حالا نبودیم که ولشون کنیم بقیه رو اذیت کنن… مام عین خیالمون نباشه».

مریم هنوز هق هق می کرد. آستین لباسش را که بالا زد، جای نشگون حسابی قرمز شده بود. مادر چیزی نگفت. دختر سه ساله اش را بغل کرد. خیلی سعی کرد آرام باشد. ولی ابروهایش بی اختیار درهم رفتند.

کسی داشت پشت پرده قرآن می خواند.قدسی خانم مسجدی سینی چای را طرف مریم و مادرش نبرد. داشت برمی گشت آبدارخانه زنانه که شوهرش از آن طرف پرده صدایش زد:«مش قدسی! به خانم حاج آقا بگو که آقا بیرون دم در منتظرشون هستن».

قدسی خانم هرکس را که در قسمت زنانه نشسته بود، از نظر گذراند. همه را می شناخت. کسی نبود که به نظر بیاید همسر امام جماعت جدید مسجد باشد. این شد که گفت:«مطمئنی خانمشون اینجاست؟ فکر کنم زودتر رفته باشن ها!»

مادر مریم چادرنمازش را تا زد و توی سجاده اش گذاشت. عروسک مریم را توی کیفش چپاند و با صدای بلند گفت:«بی زحمت به حاج آقا بگین الان میام». مریم هنوز داشت اشک هایش را پاک می کرد. مادر دستش را گرفت. از مین صف طولانی ردیف اول گذشت.

به پیرزن که رسید، خم شد. گونه های چروکیده و توخالی پیرزن را بوسید. لبخندی زد و گفت:«ببخشید حاج خانوم! من بعد از نماز مغرب و عشا تو حسینسه هستم. امری باشه در خدمتم. به بقیه خانم ها بگین اگه سوالی دارن، بیان. شاید بتونم جواب بدم. من هم طلبه هستم». و مریم را که پشت سرش قایم شده بود، سمت در مسجد کشید.

 

 

“نویسنده: زهره شریعتی”

اخلاق حسنه ,طلبگی ,کاشی فیروزه ای 16 نظر »
چ مثل چمـران
ارسال شده در 7 مهر 1396 توسط آرامـــ در مردان بی ادعـــا, جملات بزرگان, عكس نوشته

“شهيد مصطفي چمران”

 

هر گاه عقـل، عـاشق شود

            عشـق، عـاقل مي شود

                         و آنگاه شهيــد مي شوي :)

 

 

چ مثل چمران

 

13 نظر »
احساس سوختن به تماشا نمی شود
ارسال شده در 23 شهریور 1396 توسط آرامـــ در شعـــر

 

بی تو شکوفه های سحر وا نمی شود

بازآ که شب بدون تو فردا نمی شود

 

قفل دری که بین من و دست های توست

در غایت سیاهی شب وا نمی شود

 

ورد من است نام تو، هرچند گفته اند:

شیرین دهن، به گفتن حلوا نمی شود

 

عشق من و تو قصه تلخ مصیبت است

می خواهم از تو بگسلم اما نمی شود

 

ای مرگ همتی که دلِ دردمندِ من

دیگر به هیچ روی مداوا نمی شود

 

آتش بگیر تا که ببینی چه می کشم

احساس سوختن یه تماشا نمی شود

 

قلبی که همچو مشعل نم دیده شد خموش

دیگر به هیچ بارقه گیرا نمی شود

 

درد مرا ز چهره خاموش کس نخواند

چون شعر ناسروده که معنا نمی شود

 

باید ز هم گسست قیود زمانه را

با کار روزگار مدارا نمی شود…

 

” عباس خیرآبادی “

 

 

احساس سوختن به تماشا نمی شود







احساس سوختن به تماشا نمی شود ,شعر 7 نظر »
ايده آموزش غدير به كودكان
ارسال شده در 16 شهریور 1396 توسط آرامـــ در فرهنگـــ, كودكانه

 

اگه یادتون باشه وقتی بچه بودیم با کمک تا زدن یک کاغذ و برش هایی روی اون، می تونستیم آدمک هایی درست کنیم که دست همدیگه رو گرفتن.

جا داره که با کمک این ایده، ماجرای غدیر رو به زبان کودکانه برای بچه هامون تعریف کنیم به این ترتیب هم می تونیم لحظات خوشی رو برای اونا و خودمون ایجاد کنیم و هم خاطره ی به یاد ماندنی از این عید بزرگ توی ذهنشون حک کنیم، پس با ما همراه باشید…

 
وسایل مورد نیاز شما فقط کاغذ و قیچی هست که البته به سلیقه ی خودتون می تونید از مدادرنگی هم استفاده کنید

عيد غدير

 ١- کاغذ را از وسط تا می زنیم.

 عيد غدير

2- کاغذ تا شده را دوباره از وسط تا می زنیم.

 عيد غدير

3- همینطور تعداد تاهای کاغذ را بیشتر می کنیم، (تعداد آدمک های ما به تعداد تاهایی که زده ایم بستگی دارد)

 عيد غدير

4- شکل آدم مورد نظر را روی کاغذ می کشیم به گونه ای که دست ها و پاهای آن به دو لبه ی کاغذ چسبیده باشد.

 عيد غدير

5- دور قسمت های کشیده شده را برش می زنیم.

 عيد غدير

6- حالا می تونیم تاهای کاغذ رو باز کنیم و آدم هایی رو ببینیم که دست های همدیگر رو گرفتن.

 عيد غدير

7- برای کشیدن حضرت رسول (ص) و امام علی (ع) ، فقط یکبار کاغذ را تا می زنیم. و شکل مورد نظر (مانند شکل پایین) را روی آن می کشیم به گونه ای که قسمت دستی که بالا است روی قسمت تای کاغذ بیفتد.

 عيد غدير

8- حال دور آن را برش می زنیم.

 عيد غدير

9- تای کاغذ را باز می کنیم و ادامه ی ماجرا…

 عيد غدير

10- می تونید با کمک کودکانتان اونا رو رنگ آمیزی کنید و وقتی اونا رو کنار هم قرار دادید ، داستان غدیر خم رو برای فرزندان دلبندتان تعریف کنید.

 عيد غدير

پیشاپیش عید همگی مبارک…

 

 

*برگرفته از سايت: مدرسه مامان ها

آموزش غدير به كودكان ,عيد غدير ,كاردستي نظر دهید »
كمي دلتنگي :(
ارسال شده در 13 شهریور 1396 توسط آرامـــ در آرام نوشتـــ

 

شهيد_محسن_حججي

 

 

چيزي براي گفتن ندارم

 

چشمانت

خود كتاب غزلي ناب است

 

لبخندت

زيباترين لبخندهاي ثبت شده از لنز عكاسان را هم خجل كرده

 

و اراده استوارت

….

 

آنچه عيان است چه حاجت به بيان است

شهيد ,شهيد حججي ,شهيد محسن حججي 2 نظر »
گوشتخواري يا گياهخواري؟مسئله اين نيست!
ارسال شده در 10 شهریور 1396 توسط آرامـــ در دردِ دلــ, فرهنگـــ, آرام نوشتـــ

 

#عيد_قربان روزيه كه روشنفكراي گياهخوار يادشون ميفته باشد مدافع حقوق حيوانات باشن

اونم از نوع خاص گوسفنديش!!!

توي همه اين 365 روز سال فقط 1 روز عيد قربان!

و جالب اينكه عينك روشنفكري و مدافع حقوقيشون، بيشتر از محدوده ايران و عربستان و كشورهاي ديگه اسلامي و مسلمان نشين رو هم نميبينه!

 

مثلا اگه ازشون راجع به نهنگ ها و دلفين هاي جزاير فارو بپرسين، چيزي نميدون!

يا اگه راجع به شيوه كشتار گاوهاي جشنواره “گادهيماي” نپال بپرسين، بازم نميدونن!

اما ميتونن يه سخنراني 2 ساعته راجع به خشونت، بي فرهنگي، پست بودن و وحشي گري مسلمان ها توي روز عيد قربان بگن

 

ولي هيچوقت نهنگ ها و دلفين هايي كه هرسال توي دانمارك كشته ميشن و البته خورده هم نميشن! رو نمي بينن

كشتار_جزيره_فارو

 

هيچوقت شكارچي هايي كه براي تفريح شكار ميكنن و يه غزال كه باردار هم بوده رو ميزنن و شكمش رو ميشكافن و بچه درون شكمش رو درميارن و بعد با شكارشون سلفي ميگيرن و بالذت پايين عكسشون از تفريح امروزشون مي نويسن رو نمي بينن

شكار_تفريحي_حيوان

 

هيچوقت بچه هايي كه (توي همين ايران خودمون هم كم نيست!) هر روز هر روز به تعداد زياد سقط ميشن بي دليل (منظور نقص عضو جنين يا مشكل خاص نيست) رو نمي بينن

[ از گذاشتن تصوير معذوريم :( ]

 

هيچوقت جنين هايي كه روح دارن و كامل شكل گرفتن، و به سوپ!!! (توي بعضي رستوران هاي دنيا) تبديل ميشن رو نمي بينن

[ از گذاشتن تصوير معذوريم :( ]

 

هيچوقت غذاهايي كه با گوشت انسان (در بعضي رستوران هاي دنيا) پخت و سرو ميشه رو نمي بينن

[ از گذاشتن تصوير معذوريم :( ]

 

هيچوقت انسان هايي كه از فرط فقر و بي غذايي به بدترين وضع مي ميرن رو نمي بينن

فقر_شديد_كودكان

 

هيچوقت انسان هايي كه توي جنگ بي گناه كشته ميشن رو نمي بينن

جنگ_بيگناهان

 

هيچوقت درختا و طبيعتي كه به خاطر طمع انسان ها نابود ميشن رو نمي بينن

قطع_درختان

 

هيچوقت هوايي كه به خاطر بي فكري ما آدما آلوده و آسمون آبي رو كه خيلي وقتا ديگه از فرط دود و آلودگي ديده نميشه رو نمي بينن

هواي_پااك_هواي_آلوده

 

هيچوقت آبي كه مايه حياته و هر روز داريم بيشتر از قبل هدرش ميديم رو نمي بينن

آب_مايه_حيات

 

و…

 

خلاصه كلي حق و حقوق كه پايمال مي كنيم و كسي نمي بينه

 

ولي يه گوسفندي كه ذبح ميشه تا بشه غذاي براي يه عده انسان مستمند

سير كنه كمي، شكم يه كودك گرسنه رو

كم كنه، شرمندگي هميشگي پدري كه نميتونه وعده اي گوشت بخره حتي روز عيد براي فرزنداش

و…

 

اين ميشه قتل حيوونا و ظلم به اونا و ناديده گرفتن حقوقشون و متهم ميشيم به نداشتن انسانيت و رحم و عاطفه

 

 

 

 

 

 

 

آرام.ن:

 

نميشه اين اسمو روي اين عمل گذاشت

توي دنيا هم موجودات گوشت خوار وجود داره هم گياهخوار

ما آدما هر دو نوعش هستيم؛ هم گوشت مي خوريم هم گياه

ما از گوسفند تغذيه مي كنيم، گوسفند از گياه، گياه هم خاك و اين يه چرخه طبيعيه

ما تغذيه مي كنيم، نمي كشيم و به قتل نمي رسونيم براي تفريح كه بعدش بريم بندازيمش سطل زباله

نمي كشيم و به قتل نمي رسونيم براي يه سنت كه حتما بايد انجام بشه كه بعد بازم دور بريزيم

خدا خودش ميگه اي انسان من همه چي رو براي تو خلق كردم و تو رو براي خودم

بدن انسان هم طوري خلق شده كه هم به گياهان احتياج داره و هم به مواد گوشتي

 

با حساب اين روشنفكراي محترم كندن يه شاخه گل از ساقه اش ظلم در حق گله

جدا كردن يه كرفس از ساقه اش و خوردنش پايمال كردن حق حياتشه

كندن يه ميوه از درخت زير پا گذاشتن حقوقشه

و همه اينها باعث ظلم در حق موجورات زنده اس و زير پا گذاشتن انسانيت

 

 

+ كمي آگاهانه فكر كنيم

+ آگاهانه حرف بزنيم

+ آگاهانه روشن فكر باشيم

+ نه فقط اينكه از بعضي ها پيروي كنيم

روشنفکران ,عيد قربان ,گوشتخوار ,گياهخوار 10 نظر »
زنگــار دِلــ
ارسال شده در 10 تیر 1396 توسط آرامـــ در دردِ دلــ, آرام نوشتـــ

 

آفتابــ گرم می تابید در آسمان صاف

بدون لکه ای ابـر

برف های روی هم تلنبار شده هنوز هم آب نشده اند

مثل گناهان روی هم تلنبار شده

که کارهای خـوب هم هنوز نتوانسته است

زنگارشان در دل را پاکــ کند 

آفتاب_برف_گناه 12 نظر »
محل بیم...
ارسال شده در 13 اردیبهشت 1396 توسط آرامـــ در دردِ دلــ, آرام نوشتـــ
محل بیم...

 

 

بیمارستان ها

شده محلِ بیمِ بیمار ها

از سـِتاندَنی ها 

 

 

بیمارستان 2 نظر »
ارتفاعات بازی دراز؛نماد غربت جبهه های غرب
ارسال شده در 8 اردیبهشت 1396 توسط آرامـــ در مردان بی ادعـــا, جملات بزرگان, بازی دراز
ارتفاعات بازی دراز؛نماد غربت جبهه های غرب

 

 

 

شهید بهشتی (رحمةالله علیه):

“عرفان واقعی خانقاهش

بازی دراز

است.”

 

بازی دراز 3 نظر »
چی توز هوا!!
ارسال شده در 2 اردیبهشت 1396 توسط آرامـــ در دردِ دلــ, آرام نوشتـــ
چی توز هوا!!

 

چی توز هوا رو که یادتونه؟!

یه بسته بندی پر از هوا با چندتا دونه چیپس تهش

نـَـقل زندگی خیلی از ماهاست

یه کوله پر از ادعا و حرف، که باد هــواست

به چندتا دونه عمل، ته کوله!!!

 

 

 

2 نظر »
  • 1
  • 2
 
درخت سیب
درخت سیب درخت زندگیست زندگی ای رونده به سوی کمال و به ثمر نشستن ثمر نشستنی از جنس سیب سرخ
ابزار مورد نیـــاز :)
خانه
اخیر
فهرست مطالب
آخرین نظرات
تماس
نقشه سایت
دستــ نوشته های کهـن :)
  • مهر 1396 (2)
  • شهریور 1396 (4)
  • تیر 1396 (1)
  • اردیبهشت 1396 (3)
  • اسفند 1395 (5)
  • بهمن 1395 (2)
  • آذر 1395 (2)
  • بیشتر...
  • موضوعات
    همه
    آرام نوشتـــ
    بازی دراز
    بدون موضوع
    توبه
    جملات بزرگان
    حجــابــ
    خوف و رجاء
    دردِ دلــ
    شعـــر
    صبـــر
    عكس نوشته
    عيدانه
    فاطمیـــه
    فرهنگـــ
    كودكانه
    مردان بی ادعـــا
    مفاتیح الجنــان
    مُحـَــرَم
    نیایشـــ
    چهــره های خوبـــ، کارهای خــاص
    خــانه دوستــ
  • اخبار و اطلاع رسانی
  • مغـــز نوشتــــ
  • ღ❤احساس دلتنگی❤ღ
  • کـَـنـدُ و کــاو
    Random photo
    ارتفاعات بازی دراز؛نماد غربت جبهه های غرب
    نگاه های شمــا :)
  • ايده آموزش غدير به كودكان
  • احساس سوختن به تماشا نمی شود
  • برترین اعمال
  • كمي دلتنگي :(
  • رفتــ و آمـــد :)
  • امروز: 1
  • دیروز:
  • 7 روز قبل: 84
  • 1 ماه قبل: 367
  • کل بازدیدها: 31779